تحریک


یه لیمو

یه پرتغال با یه سیب

هرشب   وقتی مرد میخواد بخوابه

بهرحال

اول باید یکیشون رو بخوره

بعد یکی دیگه

و اون یکی دیگه

مرد خیلی وقته دیگه

سعی میکنه

به همه حالت های ممکن فکر نکنه

اون یه شب به این نتیجه رسید

که هرکدوم از حالت های ممکن

برای خوردن یه سیب با پرتغال و لیمو

همیشه

یکی از حالت های ممکنه

از خوردن یه سیب با پرتغال و لیموئه

قیافش وقتی داره اونا رو میخوره

رو فقط باید ببینی

خودشم میدونه حتی فکر نکردن بهشون هم فایده نداره

امشب

اول لیمو رو خورد

بعد سیب   الانم داره پرتغالش رو میخوره


خنجر


اه

کاش وقتی 33  رو که با 12 جمع میکردی

بعد

وقتی  حاصلش رو با 23 جمع میکردی

حالا کلش رو از 103 کم میکردی

به یه عدد

بی تفاوت تر میرسیدی

35 لعنتی

زیادی هیجان زدس

اینقد هیجان زدس که ادم میخواد

یقش رو بگیره

بگه

اخه احمق این همه هیجان واسه چیه


بازگشت گودزیلا


عزیزم من امروز دروغ گفتم

که  توی اتوبوس

یه زرافه اون جلو نشسته بود

از پاندای پدر با خانوادش هم خبری نبود

اون

پنگوئن ها رو هم دروغ گفتم   تا خوشحال شی

با اون لاک پشتی که کنارم نشسته

دست و پاش هنوز بیرونه لاکشه

ما هممون فقط  ادم بودیم

لعنتی

من یکی که  دستشوئی هم داشتم

تموم راه  مثل همیشه


عضلات دور استخوان


کفش قهوه ایه نمیدونم چشه

فک کنم دیشب اتفاقی واسش افتاده

صبح که پوشیدمش یه جوری بود

برگشتنه

کلی بهش واکس زدم

دستمم واکسی شد

اه

پیش بقیه کفشها هم نداشتمش

الان تنهاست

نمی دونم

فک کنم خود خدا هم ندونه

کفش قهوایه  توی تنهائی داره به چی فکر میکنه


بنگاه


دستم رو گرفتم روی بخاری

پووف

الان حتما اون سلول های عصبی دستم

دارن کلی پیغام میفرستن به مغزم

که این یارو بخاریه داغه

یه کاری کن

دستش رو یه وقت نسوزونه

بعد مغزمم کلی خاطره

از سوزش تمام سوختگی های زندگیم رو

یادم میاره تا یه وقت دستم رو نبرم پائین تر

بیا بابا

ولمون کنین

برداشتمش

اه


شیر کاکائو با کیک


شیر اب بازه

مسواک دارم میزنم

ببندمش

احساس حماقت میکنم

نبندمش

عذاب وجدان میگیرم

بعضی شبا

تصمیم میگیرم

احساس حماقت کنم

بعضی شبا

عذاب وجدان


عواطف مضطرب


کنار خیابون منتظر تاکسی ام

همشون پرن

همینطوری الکی

وقتی از جلوم رد میشن

همه زورم رو میزنم   صورت تک تکشون نگاه کنم

لعنتی

این یه جنگ نابرابره  واقعیه

با راننده

اونا پنج نفرن که چششون به من میفته

ولی من یه نفرم

نمیتونم به همشون نگاه کنم

بهرحال

خوبیش اینه که هنوز میشه

از پس

باختن توی یه جنگ نابرابر بر اومد


امتداد تن


بری جلوی یخچال

درش رو باز کنی

بعد نبندی

نبندی

نبندی

بعد یهو ببندی

نمی دونم

دوس دارم الان یکی از اون حرکتها کنم

که

رو به جلو نباشه

رو به عقب نباشه

فقط

یه حرکته در عرض باشه


رمانتیسیسم انتزاعی


30  سال دیگه

عمرا

لحظه ای که الان توشم رو یادم بیاد

لعنتی اینقد معمولیه که ادم حرصش میگیره

ساعت 3 بعدازظهر

یه روز زمستونی

وقتی دراز کشیدی کنار بخاری

واقعا باید دیگه ادم

خیلی زندگی نکبتی داشته باشه

تا

یه همچین لحظه مزخرفی رو 30 سال بعد مثلا

یادش بیاد 


تقاطع غیر هم ارز


امروز میخوام

ترتیب یکی از اون کارهای عقب افتادم رو بدم

خب به نظرم این یه جور قتله

بهرحال

وقتی انجامش بدم

اون دیگه نیست

هرچند که

یه کار عقب افتاده بودن هم

همچین چیز دندونگیری نباید باشه

چه میدونم

فقط خوبیش اینه

یه کار عقب افتاده دیگه لااقل خون نداره

پخش شه در و دیوار

وقتی داری ترتیبش رو میدی

همه جا رو به گند بکشه


سنگینی مو ها


می دونی مشکل سیب ها چیه

اونا هیجان ندارن

به نظرم

سیب ها زیاد به همه چیز فکر میکنن

همش

ته فکرشون هم به این نتیجه میرسن

که چه فایده

اخرش که چی

اره

اون سیب های بیچاره

به همه چی فکر میکنن

روی درخت ها

توی جعبه ها

توی میوه فروشی ها

توی کیسه نایلونی ها

زیر شیر اب وقتی میشوریشون

توی یخچال ها

توی پیش دستی ها

توی دهن ها

توی معده ها....

اونا همش در حال فکر کردن


سمرقند


خمیر ریشم داره تموم میشه

فقط کافیه

یه هفته دیگه زنده بمونم

تا ترتیب این یکی  رو  هم بدم

برم سراغ یه خمیر ریش دیگه

به نظرم که از پسش برمیام

تمومش میکنم

اصلا بهش نمیخوره

اون احمق

همون خمیر ریشی باشه

که قبل تموم شدنش

قراره بمیرم


سکوت های موازی


پسر تازه رسیده بود خونه

پدر  گفت

پات بو میده

برو بشور

پسر رفت پاش رو شست

بعد

پاش دیگه بو نمی داد

بو ها رفته بودن

کجا؟

خب هیچکی نمی دونه بوها وقتی میرن

کجا میرن

فقط

اونا هیچ وقت جای دوری نمیرن

می دونی

اصلا

بوها خوب میدونن     واسه نبودن

لازم نیس مثل یه احمق  جائی رفت


دلمه های ارتباطی


مرد گوشیش رو از جیبش در اورد

زنش اس ام اس داده بود

مرد باز فکر کرد

حتما چیزی توی خونه تموم شده

باید سر راهش بخره

درست حدس زده بود

سس مایونزشون تموم شده بود

مرد یاد بچگیش افتاد

یه بار سس مایونز رو جای خامه مالیده بود روی نون

واسه همین یه دفعه خندش گرفت

توی مترو

خندید

بعد به خودش حق داد که

سس مایونز رو با خامه اشتباه گرفته توی بچگیش

اون دو تا لااقل اونقد به هم شبیهن

که ادم با خیال راحت

بتونه

اشتباه کنه توی تشخیصشون


بوی حمام


یه کم برنج از ظهر مونده

میریزمش توی قابلمه

اجاق رو روشن میکنم

میذارمش روی اجاق

همونجا وایمیستم

نمی خوام نگاه کردنش رو از دست بدم

نگاه کن

اون لعنتی ها فوق العادن

انگار نه انگار

دارن

دوباره   شروع میکنن به  گرم شدن

صداش رو میشنوی

شروع شد