اون زمانی که فهمیدم یه استقلالیم ، شاید بدترین دوران استقلال بود . ما داغون بودیم . میباختیم .. پرسپولیس هرچی بازیکن تیم ملی بود رو داشت .. دائی ، باقری ، عابدزاده .. ما ولی علی اکبری داشتیم .. محمد نوری .. من ولی عاشق محمد نوری بودم .. با اون ریشاش .. به نظرم یارگیر عالی ای بود .. ولی هرچی بود محمد نوری بود .. اون طرف کریم باقری..  مامانم خیلی حرص میخورد . هادیمون ، داداشم ، پرسپولیسی بود .. مامانم همش میگفت خب تو هم بیا پرسپولیسی شو .. استقلال فایده نداره .. ولی خب کار از کار گذشته بود .. من یه استقلالی بودم و ما همش می باختیم

من تاریخ و زمان دقیق یادم نیست . منظورم دوره اولی که ناصر خان حجازی مربیمون بود ، دیدن بازی های استقلال رو دوس داشتم . حرص میخوردم ، خوشحال میشدم با هرگلی که میزدیم ، ناراحت میشدم از گلی که میخوردیم.. گذشت تا امروز ، باز دوباره هیجان داشتم .. انگار خودم اون وسط بودم .. حال داد .. گل دقیقه اخرمون یه جوری بود .. کسی خوشحالی نمی کرد .. انگار خوشحالی واسه سوسولاست .. ما جنگیدیم .. اومده بودیم که بجنگیم توی این بازی و جنگیدیم . ما همه بازیکن بودیم . از یه جائی به بعد به نظرم یه بازیکن میفهمه که نه باید خوشحالی کرد نه ناراحتی فقط باید جنگید .. ما جنگیدیم .. دمتون گرم لامصبا .. 

به احترام دروازه بانمون

به احترام دفاع وسط جونمون

به احترام خودمون

ما استقلالیم ... می جنگیم